تبلیغات در سایت ما

از سرزمین مادری

پیوندهای روزانه
  • ایران شهرساز
  • کهن دیار
  • سازمان عمران ونوسازی شهریار
  • مدیریت در هزاره سوم
  • خبر گزاری ایمنا-مدیریت شهری
  • پام نیوز- مدیریت شهری
  • مرکز پژوهش های شورای شهر مشهد
  • انجمن نو اندیشان
  • وب شهلا نظری
  • خانه مدیران جوان
  • پایگاه علمی - پژوهشی پارس مدیر
  • مدیریت پژوهش
  • مهندسی شهرسازی-برنامه ریزی شهری
  • روزنامه دنیای اقتصاد
  • ورزش سه
  • سایت خبری تحلیلی تکاپو
  • پایگاه خبری تحلیلی سوما نیوز
  • پایگاه خبری تحلیلی واران نیوز
  • پایگاه خبری تحلیلی صومعه سرا نیوز
  • خبرگزاری شهرستان صومعه سرا
  • مدیریت شهری -دانشگاه تهران
  • مدیریت شهری -علامه طباطبایی
  • اطلاعات علمی تخصصی مدیریت شهری
  • راهکار مدیریت
  • مدیریت تحول
  • مطالعات شهری ایران
  • بولتن نیوز - مدیریت شهری
  • مجله اینترنتی برترینها - مدیریت شهری
  • فردا نیوز - مدیریت شهری
  • دانشگاه علوم وتحقیقات
  • سایت مرجع مدیریت شهری
  • سایت خبری شهرنوشت
  • پیشخوان
  • ساختن وبلاگ
  • شماره پیمان کارها
  • حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
  • خرید از چین
  • قلاده اموزشی ضد پارس سگ
  • الوقلیون
  • ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    تبادل لینک هوشمند

      azsarzaminemadari.lxb.ir






    استاد شهریار و سرزمین مادری!

    محمد حسین شهریار در منظومه جاودانه خود، "حیدربابا"  نام کوهی که در زادگاهش است را مورد خطاب قرار داده و با تصویر منظوم بسیار زیبا از فرهنگ منطقه آذربایجان، آلام و آرزوهای خود را در آن جستجو میکند.اما نکته جالب توجه آن است که وی در مقدمه منظومه خود مینویسد:

    "از وقتی که مرحوم مادرم به تهران آمد به تاثیر نفوذ سحر آمیز مادر و بازگوئیهای گذشته و قصه های دلکش دوران کودکی، کم کم مردگان ذهنی من جان گرفته و تابلوهای گذشته ها دوباره رنگ آمیزی و نمایان شدند."

    "حیدربابا قره کولون دره سی

    خشگنابین یولی، بندی، بره سی

    اوردا دوشر چیل کهلیگون فره سی

    اوردان گئچر یوردوموزون اؤزونه

      بیزده گئچک یوردوموزون سؤزونه"

    استاد محمد حسین شهریار. حیدر بابایه سلام. ناشر: انتشارات پیوند تبریز. چاپ سوم، بهار 1371. ص3.

    سرزمین مادری

    هویت هر انسانی - یا شاید بهتر است بگوییم هر پدیده ای - بستگی تام و تمامی به گذشته ی آن دارد. از کجا آمده؟ در سیر حوادث زمان بر او چه گذشته و او خود در برابر هر واقعه یا حادثه ای چه رویکردی از خود نشان داده؟ اوج و فرودش چه بوده؟ و در یک کلام تاریخش چیست؟

    هرچند گذشته و تاریخ در تعریف هر پدیده نقش عمده ای دارد اما همه چیز او نیست. عوامل و عناصر متفاوت دیگری نیز در هویت هر پدیده بلاخص انسان و جوامع انسانی دخیل است: باورها، دانایی ها و مهارت ها، قابلیت ها، دستاورها و حفظ دستاوردهها و تعامل با سایر واحد ها و عناصر در کنار بسیاری عوامل دیگر هویت می سازند.

    این مباحث مهم اند چرا که انسان - یا مجموعه انسان هایی - که در تعریف "هویت" خود در بمانند فی الواقع در تعریف "خود" در مانده اند. انسانی "خود گم کرده" نه تنها در جامعه جایگاهی ندارد بلکه شان و جایگاه انسانی و معنوی خود را هم از دست داده و سرگردان و بی معنی در یک تکاپوی بی هدف و نباتی روز را به شب می رساند و به قول خواجه عبداله تنها به دنبال مرگ دوان است و وقتی به مرگ رسید از آن گریزان.

    برای همین است که وقتی فردی یا جامعه ای با بحران هویت روبرو می شود ناگزیر، دو راه غلط - اما آسان - در برابر خود می یابد: گروهی ناخودآگاه جذب هویت به اصطلاح " همسایه" می شوند. وقتی طفلی در منزل آنچه را باید داشته باشد نیابد، ناخودآگاه مهر دیگری را به دل می گیرد. غافل از اینکه "دیگری" است.

    این گونه می شود که جوانان ایران زمین که در این آب و خاک رشد کرده اند و میراث داران فردوسی و سعدی اند چندی است "فارگلیسی" سخن می گویند و "فینگلیش" پیام می فرستند. دوستی بر حسب مزاح می گفت حال که مادر خود را گم کرده ایم بجای جستجویش، که کاری سخت و سترگ است کار ساده را بر می گزینیم و مادر جدیدی مثل آنجلینا جولی یا امثال آن انتخاب می کنیم! هر چند این حرف خنده دار به نظر می رسد اما در کمال تلخی زیاد دیده می شود. مادر ما نیست اما همینقدر که خوشگل است و همه می شناسندش کافی است. حال اگر مهر مادری ندارد و نداریم چه باک؟

    اما راه فرار دوم از بحران هویت، راهی است خطرناک تر. چرا که جذب هویت بی ریشه شدن را همه فهمند و به راحتی شواهد و عوارضش پیدا می شود اما ساخت هویتی کاذب مبتنی بر برخی حقایق جسته گریختهء تاریخی و بدون علم و آگاهی، راه به تعصب و وطن پرستی افراطی و فاشیسم می برد. اما در نزد "مدعیان خرد" و نه الزاما خردمندان، صورتی موجه و پسندیده می یابد. این شکل از بنیاد گرایی که چندان با طالبانیسم تفاوتی ندارد به نوعی بت پرستی مدرن در همه جای عالم تبدیل شده. گرایشات افراطی ایرانیان به ایران باستان و شکوه و جلالی که ای بسا ساخته ذهن معاصر است، شاهدی است کامل و صادق بر این مدعا. چقدر این روزها می شنویم که"هنر نزد ایرانیان است و بس" یا " ایرانیان باهوشند" گویی هر که در این مرز ها زندگی می کند با هوش است و هنر مند و قدمی بیشتر به سمت شرق یا غرب یا شمال یا علی الخصوص جنوب برویم اوضاع خراب می شود. همین نگاه را حتی به معادن و طبیعت و ... هم پیدا کرده ایم. محل اتکای این طرز تفکر نیمه دانی و اطلاعات یک سویه و صیقل نخورده است. بقول نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت:"هیچ ندانی به از نیمه دانی بسیار نزد دیگران دیوانه بودن به از فرزانه بودن در نزد خویش".

    اینهمه احساس تعلق کاذب آمیخته با جهل و تعصب که تمامی ندارد و در اندیشه بسیاری ارباب خرد هم یافت می شود، ناشی از تلاقی دو جریان است. جریان اول جستجوی هویت مادری و دیگری نیمه دانی و عدم آشنایی دقیق و عمیق به ماهیت این فرهنگ. متاسفانه تاریخ بشر بارها و بارها شاهد این تلاقی نا مبارک بوده و فجایع آن را بارها از سرگذرانده. مطمئنا همین تجربه تاریخی بود که در آلمان نیمه قرن بیستم پدید آمد و ناسیونال - سوسیالیزمش به بتی تبدیل شد که جهان را به خاک و خون کشید.

    لکن سوء تفاهم نشود. هدف از این سخنان نه تنها این نیست که گرایش به سمت شناخت سرزمین مادری و هویت آن کاری است بیهود یا خطرناک بلکه بر عکس آنچه این مقاله مدعی است آن است که شناخت درست و بدون حب و بغض و علمی سرزمین مادری تنها راه زیست مشترک جهانی و زندگی آبرومند فردی و ملی است. ما ضرورتا باید شناختی عمیق داشته باشیم از آنچه هستیم، بر خوبی هایمان و داشته هایمان صحه بگذاریم - بدون خضوع بیهوده و غرور بیجا - و به اشتباهات و نداشته هایمان اعتراف کنیم - بدون خشم و سرافکندگی . و یاد بگیریم که در این دنیایی که امروز هر چه بیشتر اندازه هایشان با اندازه های "یک وطن" تطبیق می کند، همانقدر که ما سهم در آباد کردن داریم در آباد شدن هم مدیونیم. همانقدر که ایرانیانی چون حافظ و خیام را گوته و فیتزجرالد آلمانی و انگلیسی می ستایند و "مال خود" می دانند ما هم همانقدر صاحب بتهوون و دکارت و نیوتن و داستایوفسکی هستیم. همانقدر که باغ ایرانی میراث جهانی است بودا های بامیان هم مال ما و همه مردم جهان بودند.

    نکته دیگر این است که ما در شناخت سرزمین مادری و هویت فرهنگی اش با چالش ها و بعضا گرفتاری هایی جدی مواجهیم. مهم ترین سوال دراین سبیل توانایی ارائه پاسخی آبرومند به این سوال است که ایران کجاست و ایرانی کیست؟ آیا اقوام ساکن در فلات ایران هویت ایرانی را تشکیل می دهند یا فارس ها؟ هویت ایرانی در شهر هایی مثل شیراز و اصفهان و همدان تعریف می شود و اقوام کوچ نشین نشانی از هویت میهنی ندارند یا قبایل و عشایر هم در تداوم مفهوم ایران و ایرانی مهم و تاثیر گذارند؟ حافظ ایرانی است؟ مولوی چه؟ نظامی؟ ابن سینا؟ فارابی؟ و...

    ما معمولا همه این افراد و البته بسیاری دیگر را ایرانی و مظهر فرهنگ و هنر ایران می دانیم. شاید اگر در طول تاریخ می شد سفر کرد و با این افراد مصاحبه ای انجام داد، بسیاری اصلا نمیدانستند ایرانی یعنی چه؟ بر سبیل مثال آیا مولوی ایرانی است؟ صد البته ما مولانا را ایرانی می دانیم. اما در جواب افغان ها که او را متولد بلخ می دانند و از آن بد تر ترک ها که او را رومی می خوانند و مدفنش هم در قونیه است چه جواب می دهیم؟ لابد به زبان استناد می کنیم اما باید یادمان باشد بسیاری از بزرگان فرهنگ ایران، به زبانی می گفتند و می نوشتند که ما امروز نمی دانیم. این سینا و فارابی و خیام آثار مهمشان درباب حکمت و فلسفه و موسیقی و ریاضیات را به عربی گفته اند. اما درست در تناقض با آنچه درباره مولوی ادعا می کنیم، درباره ابن سینا و خیام می گوییم ایرانی اند چون در همدان و نیشابور مدفونند.

    ما در تعریف هویت فرهنگی سرزمین مادری با چند گستره انداموار (=ارگانیک) مواجهیم. از سویی هزاران سال تاریخ را دربرابر خود داریم. ما می گوییم از 5 - 6 هزار سال قبل از میلاد در فلات ایران تمدن (ایرانی) بوجود آمد. حال آنکه آنچه به نام سرزمین ایران می شناسیم به دست کوروش بزرگ پایه گذاشته شد. جالب این است که بعد از حمله اعراب سیالیت این هویت به حدی زیاد می شود که تقریبا می توان ادعا کرد که اگر فردوسی به داد نرسیده این هویت مثل هویت مصری و سوری و ... مضمحل شده و به تاریخ می پیوست.

    به همین ترتیب ما با گستره مکانی عظیمی هم روبروییم. اگر هر آنجا که زمانی به تعبیر داریوش بزرگ "نیزه مرد پارسی" بدانجا رسیده باشد را بخشی از سرزمین مادری بدانیم پس از بخش های غربی هندوستان تا نواحی شرقی بلغارستان و رود دانوب فرهنگ ماست - که نیست اما آیا گنجینه هخامنشی که در دهه 1960 در افغانستان یافت شد یا فرش پازیریک هخامنشی که در سیبری پیدا شد را می توانیم ایرانی ندانیم؟ در این صورت ما باید مرز های منحول سیاسی ایران که طی قرن ها دستخوش تاخت و تاز های فراوان بوده را ایران بدانیم یا از سر ساده لوحی نوعی الگوی جغرافیایی مبتنی بر "فلات ایران " را بپذیریم؟

    همانطور که مثال زدم ما هم اغلب در تعریف این هویت ، سیال عمل می کنیم. اما وقتی دیگرانی هم همین کار را می کنند و مثلا خلیج فارسمان را خلیج العربی می خوانند دادمان در می آید. لکن چون همین تعریف را اول به خودمان و بعد به دیگران ارائه نداده ایم، در بعضی موارد بیخود دادمان در می آید در بعضی موارد باخود دادمان در می آید اما صدایمان بجایی نمی رسد و هی مجبوریم برویم توی اینترنت و در برابر خلیج عربی فرم خلیج فارس پر کنیم و از همه بد تر اینکه در برخی موارد اصلا حواسمان نیست که دادمان دربیاید و کار از کار می گذرد و ... هیچ.

    برخی نظریه مند هستند که کوچه نشینی مروج نوعی بی وطنی است و زندگی مبتنی بر شهرنشینی و کشاورزی مستلزم ثبات و حفظ هویت ملی. غافل از اینکه شواهد تاریخی عموما در تقابل با این نظر است. مثلا در اغلب جنگ های تاریخی و معاصر ایران، عشایر اول مرزداران ایرانند و اقوامی که در نزد بعضی "نیمه دانان"، غیرفارس محسوب می شوند و طبعا غیرایرانی دانسته می شوند زیربنای هویت فرهنگی ایران را پایه گذارده اند و با تنوع فرهنگیشان به هویت سرزمین مادری غنا بخشیده اند.

    این سرزمین مادری که این قدر نزدمان عزیز است، بیش ار هر مادری نیازمند مراقبت و رسیدگی و محبت است. باز هم با همان تاکید اجتناب از روحیه تهاجم بر دیگری و ایجاد فلسفه متعصبانه "خودی و غیرخودی". ایران را باید بزرک بداریم، وحدت ابنایش را پاس بداریم و باید بدانیم که اگر بخواهیم حقیقتا ایران را دوست بداریم و بشناسیم باید جهان را دوست بداریم و ایران را در جهان بشناسیم. باید در وهله ول سعی بکنیم که این مفهوم که آبادی و احیای ایران چه معنایی دارد و بر چه اساسی استوار است را پاسخی در خود بدهیم.شهریار سیروسhttp://ammi.ir

    سرزمین مادری وارث خاطرات نسل‌ها

       سرزمین مادری وارث خاطرات نسل‌ها   

    سرزمین مادری شناسه‌هایی همچون فرهنگ، آئین‌، اقلیم و نحوه معشیت مردم را در بردارد. در این سرزمین علیرغم اینکه انسان‌ها هم‌نژاد و هم مذهب با یکدیگر نیستند و اغلب کیلومترها دور ازهم و بسیار متفاوت زندگی می‌کنند، تفکرات معنوی، پندارها، نیازها و ارزش‌های ذاتی و خواسته‌های واقعی و یکسانی دارند و آنچه که در ناخودآگاه ذهن، جوهر و مفهوم درونی آنها شکل می‌گیرد همانند است.

    همین تشابهات آنچنان حس تعلقی در میان مردمان آن مرز و بوم ایجاد می‌کند که گویی همگی انتزاعی از یک مکان خاص هستند. آنان در جای جای این کره خاکی تأثیرات هماهنگ و همسان به جای می‌گذارند. این تأثیرات هماهنگ نشأت گرفته از هنجارهای اجتماعی شناخته شده و فرهنگ جاری است. با یک رویکرد ناب و تاریخ‌گرایانه نسبت به سرزمین مادری می‌توان گفت:

    محلات قدیمی در سرزمین مادری قلمرو پایه در پیوندهای اجتماعی به شمار میروند و شکل‌گیری بخش عظیمی از کمالات انسانی در دل این محلات کوچک رخ می‌دهد. سرزمین مادری در دوران کودکی در قلمرو محلی مطرح است و حوزه نفوذ آن در سنین نوجوانی در قلمرو ملی مطرح می‌گردد. حال آنکه در بزرگسالی گاه کل کره خاکی بعنوان سرزمین مادری آدمیان تلقی می‌گردد. آنچه در همه اینان مشترک است احساس تعلق قوی در سرزمین خاطره‌هاست.

    من از این خانه پر نور به در می‌نروم
    من از این شهر مبارک به سفر می‌نروم
    منم و این صنم و عاشقی باقی عمر
    من از او گر بکشی جای دگر می‌نروم

    در سرزمین مادری معانی بس عظیم نهفته است که پوسته ظاهری متفاوت این سرزمین در هر زمان آن را در برگرفته است. آنچه در این سلسله ادوار تداوم یافته مفهومی با نام هویت است. احساس «این همان و این نه آنی»!

    حفاظت از سرزمین مادری به منزله حفاظت از جوهر زندگی و هویت ملی است. حفاظت از خاطرات نسل‌ها و روح دوران‌هاست.روح حاکم بر کالبد سرزمین مادری در فرهنگ ساکنان آن تأثیر گذاشته و به سایر نقاط جهان نیز تسری می‌یابد.

    آنچه از سرزمین مادری ما نقش بر خیال بسته ،معاشقه آب و گیاه در باغ ایرانی است و تلاش ایرانیان برای وصال و پناه بردن از گرمای جهنمی جبار به سایه طوبایی درخت و دل سپردن به زمزمه مزامیری جویبار.

    اما ایرانیان در آن هنگام که در باغ حضور ندارند ،نقش تمثیلی از آن را در قالی درون خانه جلوه گر ساخته اند که تأثیرش آنچنان جهان شمول و فراگیر گشته که در مراسم

    ترحیم پاپ بزرگ در اروپا از قالی ارزشمند ایرانی استفاده میگردد ویا کف زیباترین مسجد امارات متحده عربی با بزرگترین قالی جهان که یک قالی زیبا و دستباف ایرانی است فرش میگردد.

    همچنین انتزاعی از گل و درخت را به صورت بته جقه برپارچه و کاشی میتوان دید وغایت این نقوش انتزاعی به شکل صور اسلیمی در همه فضاهای زندگی معنوی همچون عبادتگاه و مسجد حضور یافته است.

    بوی کاهگل در کوی و برزن ،نقش گل و مرغ بر درب خانه ها و نقوش شمسه و لوتوس بر دیواره ها و حصار خانه ها ، باغچه کوچک خانه پدری با رایحه شکوفه های درختان میوه و حیاط مرکزی خانه مادر بزرگ که کانون تمرکز و تجمع همگان گرد طبیعت کوچک درون خانه است ،همه و همه برانگیزنده احساس دلتنگی نسبت به سرزمین مادری است که در هر پلک برهم گذاشتن بر پرده ذهن نقش می بندد.

    خاطرات جمعی از مراسم و اعیاد مذهبی ،حال و هوای عید در مراسم نوروز، لباسهای محلی و اغذیه بومی، بوی خاک باران خورده در کوی و برزن محلات قدیمی ،یادواره آهنگ دلنشین اذان ،حضور چهار فصل در خاطرات و آلبوم عکسها تداعی گر احساس شعف و اشتیاق دوران کودکی در سرزمین مادری است .

    امروز بر سر این فرهنگ و تمدن کهن چه آمده؟آیا چیزی برای نقش بستن در خاطراتمان هست که به سالهای بعد ببریم؟ آیا ردپای هویت هنوز در بقایای تصاویر شهر هست؟ آیا نسلهای آتی خاطره ذهنی اصیل و جاودانی از سرزمین مادری خود خواهند داشت؟محمدمهدی محمودی‌ـ لیدا اسلامی‌http://ammi.ir

     

    سرزمین مادری

        سرزمین مادری   

    سولــِداد براوو، خانم خواننده ی ونزوئلایی چهل سال پیش در یکی از آوازهایش می خواند: " بین مردم من و مردم تو خط و نقطه کشیده اند. وقتی که پرواز می کنم روی زمین فقط کوهسار و رودخانه می بینم. آن جا نه خط می بینم و نه نقطه".

    هرجا که درخت تبریزی می بینم آن جا سرزمین من است. وقتی برگهایش را می بینم که سرش را برای باد تکان میدهد انگاری بگوید نه بابا! ای وای! آخ آخ. به به، چه خوب. آنجا جای من است. آنجا که چنار تنومند کهن باشد. از او پرسم که این چون است و آن چون. یکی را داده ای صد ناز و نعمت. یکی را قرص جو آلوده در خون. افرا و بید چه هوشیار، چه مجنون، هر کجا که باشد. آن جا خانه ی من است. این جمله ایست که تاجیک و افغانی با لهجه ی خودشان می گویندو آذری ها و ترک ها می گویند. کشمیری ها هم می گویند. مردمان دره های سبز می گویند. میان رودان و بین النهرینی ها می گویند. هرجا که نخل هست، که در کودکی بالایش می رفتم و هسته های خرما را برای خواهرم که خود خرما را می خواست پایین می انداختم خانه ی من است، کنار اروند رود، کنار شط العرب. به زبان دیگران سخن گفتن و اشتباه لپی کردن و خندیدن، انجا هم جای من است. جایی که زبانشان را نمی فهمم و از آنها تنها صداهایی می شونم که برایم نا مانوس یا ناهنجار است و فقط با بالا انداختن ابروها اخم کنجکاوانه ی آن ها را به لبخند تبدیل می کنم، آنجا هم خانه ی من است. اما برای ماندن جایی را انتخاب می کنم که بیشتر حس کنم.

    قبایل و مردم ما بارها جابجا شده اند. جای همدیگر را گرفته اند. همین اسرائیلی ها که میگویند اینجا مال ماست و ما اول اینجا بودیم کوه نشینانی بودند که از رود اردن گذشتند و کم کم در دشت فلسطین جا خوش کردند. حق هم داشتند. آنجا مانند بهشت بود. اما کم کم هر وقت که توانستند شبیخون زدند و شهرهای فیلیسته ای ها را تصرف کردند. روزها با زبان خوش و با بده و بستان. شبها با دزدی و زور و تجاوز. البته! این مهم است، آن ها هنوز یهودی نشده بودند. آن ها رمه دشتند و هرکسی که بیشتر رمه و گوسفند داشت شاه بود. وهنوز تا رسیدن موسی فاصله بسیار بود.

    صحرا نشینان سامی هم از راه رسیدند و جای سومر ها را گرفتند. آن ها قرن ها سری به این بهشت می زدند و به آن سرزمین سبز و پر از جویبارهای پر آب غبطه می خوردند، اما به یکباره فرا رسیدند و گرفتند و ویران کردند و جا گرفتند. آنگاه شدند بابلی و اکدی. و تمدنی دیگر به راه انداختند. تازه، سومری ها هم از راهی دور رسیده بودند. لابد قبل از آنها کسان دیگری و قبایل صحرا نشین در میان دجله و فرات در حال دامداری و کشاورزی دیمی بودند، اما سومری از در آشتی در آمند و جویبار و بند کشیدند و بیابان را پرآب و آباد کردند و بهشت را ساختند. بهشت آن ها بحرین بود. مقر خدایان. دستشان به آن نمی رسید. اما بین النهرین را کپی برابر با اصل ساختند و همانجا ماندند و البته گهگاه برای تجدید خاطره از همان راهی که می شناختند و آمده بودند بالا می رفتند. به افغانستان و به کرانه های دریای مازندران بر می گشتند و چاق سلامتی می کردند و تازه ها را نشان میدادند و بده بستان می کردند.

    اما آخایی های وحشی از شمال فرا رسیدند همه جا را ویران کردند تا بعد با یک چیزی مثل "طرح مارشال" آن جا را دوباره بسازند و مهر خود را بر آن بزنند: اینجا هلنستان است!". قبلا هم هیچکس اینجا نبوده. باور ندارید؟ از خود ما بپرسید. سیر تاریخ عوض شد. عقب رفت. صبر کرد. دوباره ریشه دواند و رشد کرد. جا نگرفت. دوباره جنگ و دعوا کرد و دوباره خشک شد. دوباره به عقب رفت. بعد این آمد. بعد آن آمد. آخرش هم مغول ها آمدند و کشاورزان را دعوت کردند گله دار شوند. اما بعد تجارت باز گسترش یافت. سرزمین ها نیز با هم قاطی شدند. او ِر لاب شدند. مردمش هم بارها با هم اور لاب شدند اگرچه مقامات قومی مذهبی شان غدغن کرده و کلی هم جریمه تعیین کرده بودند. اما قرو قاطی شدند. این از خاصیت جنگ هست که زورش از همه بیشتره.

    البته خدای ثروت زور پولش از زور اسلحه ی خدای جنگ هم بیشتره و داستان تاریخ تمدن ما همینطور هست که دیدیم و می بینییم. راستش سر در نمی آورم. فرض می کنم اگر طبیعت خیلی بیش از این دست و دل باز بود و همه جا سرسبز. پربار. غنی. شاداب. همه جا بهشت. همه جا آفتاب. بسیار حاصلخیز. دیگر چرا جنگ؟ چرا مهاجرت؟ چرا زورگویی؟ جر زدن؟ دروغ گفتن؟ کشتن و توی پوست او رفتن؟ اما بلافاصله 70 میلیون سال پیش را یادم می آید. همه جا سبز. حتی گروئنلند هم گرین. جنبش سبز ها از همان جای سبز و بزرگ بر آمدند اما مدتها صبر کردند و وقتی که وقتش شد در دنیا پخش شدند. آنزمان، که آنقدر همه جا سبز و درختان بزرگ که حیوانتش هم غول پیکر. اما همه که گیاهخوار نبودند. آول گیاهخواران آمدند و گوشتخواران که کوچک اندام و فرز بودند مدتی صبر کردند و وقتی که وقتش رسید ناگهان به گیاهخوارن چاق و چله حمله کردند. اسمش را گذاشتند تعادل. اعتدال. سیاست تعدیل. تا همین آخرها هم ادامه داشت. قبلا که وحشی بودیم عصبانی که می شدیم سر هیچی به هم می گفتیم "نفستو می گیرم ها!!".

    بعد که متمدن و سازنده شدیم گفتیم "تعدیلت می کنم ها!". به هرحال، هربار که یک امپراتوری ورچیده شد به خط نقطه ها افزوده شد. در سرزمین ایرانیان که ما باشیم ساسانیان که ورچیده شدند عرب ها آمدند و اسلام آموردند. خدا عمرشان بدهد. اما عجب زورگویانی شدند. ما مجبور شدیم اسلامی که ارمغان آوردند را برایشان حلاجی کنیم. باور ندارید از بپرسید. این ها را از طالقانی بپرسید می گوید اگر هر روز خدا را به یک میلیارد سال تشبیه کنیم، شش میلیارد سال عمر زمین معادل شش روز خدا می شود. به اینصورت تئوری نسبیت را خود خداوند برایمان کنار گذاشته بود تا به بلوغ رسیدیم خودمان کشفش کنیم. اینها همه هست.

    خیلی چیزها هم هنوز نیست. اما همه ی اینها جدول مندلیف خودش را دارد. میدانیم کههست و ما هم به دنبالش می گردیم. خط نقطه ها مزاحمند و خط نقطه ها همینطور بیش و بیشتر هم می شوند. حق خود مختاری ملل شده حق خود مختاری قبایل. فکرش را بکنید اگر اربابان جهان حالا بخواهند کشور پهناور لیبی را بر اساس تعداد قبائلش تقسیم کنند و اسمش را بگذارند آزادی. برابری. برادری و فرانسویان سارکوزی را با زبان خوش عربی از رو ببرند. اما چرا ینهمه منم منم. اینهمه جنگ. مقدار آب همانست که هست. نه کم می شود ونه زیاد. چرا اینهمه جنگ بر سر آب؟ خب کثیفش نکینیم. آلوده به رادید اکتیفش نکینم. راهش را پشت خط- نقطه ها کج نکنیم. شور است و بخار که ناگهان سردش می شود. یخ می زند، اما باز رها می شود و شیرین به دریا می رسد.

    بالاخره که مثل بچه های آدم باید با هم آشتی کنیم. این را به چه زبانی باید گفت؟ حالا به هر زبانی. نه خیر! قره باخ مال من است. نخیر! من از اول این جا بودم. مال من است. نخیر. به زور آمدی و عمدا اینقدر زاد و ولد کردی تا مال تو شود اما در کتابها نوشته اینجا مال منست! به دخترم از اول یاد ندادم "مال منه!" و هر روز که به پارک میبردمش یک بچه ی دیگر که با این عقیده موافق نبود می آمد و بجای این که بگوید به به! خوشم آمد، اسباب بازیهای دخترم را می گرفت و می گفت "مال منست" و با خودش می برد و همینطور که دور می شد من آه می کشیدم. بعد ها شهردار تهران آمد و گفت اینقدر گل میکارم و مردم ببرند تا؟ بقیه اش را یادم نیست. تا آدم بشوند؟ تا سیر بشوند؟ تا اینقدر حرص نزنند؟ تا چشم و گوششان پر بشود؟ تا از رو بروند. تو نیکی میکن و در دجله انداز.

    ببین چی شد؟ هر روز بمب. دیگر چی مانده؟ ها! به همین دلیل نوبت لیبی شد و بعد لبنان و سوریه. بعضی ها هم دلشون که تنگ میشه عالمانه و عامدانه می پرسند " پس کی نوبت ما میشه؟". همین. کی نوبت ما انسان ها میشه که آشتی کنیم. زبان ها و غذا ها و رفتار ها مانند رقص ها و پایکوبی ها و هنر ها و ادبیات "ها" و فرهنگ ها مانند رنگین کمانند. چاشنی بشریت اند. حالا که اینقدر فن آوری داریم که ماشین بجای ما کار کند. حالا که اینقدر تولید داریم که زیادی هم می آوریم و دور میریزیم. تقسیم کنیم. جنگ چرا؟ خط نقطه چرا. رودخانه که زمنی خدایی داشت را چرا از وسط شقه کنیم؟ تقصیر از گاو است که اینقدر ما را واداشت شقه اش کنیم که معتاد شدیم و یا به نام دانش یا به نام قوم و ملیت یا به نام مالکیت، همه چیز را شقه می کنیم. حتی رودخانه را و خدایش را نه حرمت. که فراموش کرده ایم. ناسپاسی می کنیم.

    آخر برسر فرزندان آدم چه رفته است؟ نقشه های هر قوم که به دنبال سرزمین بزرگ خودش هست را روی نقشه جغرافیا بیندازیم تا داد بزنیم که برسر اور لاب ها چه خواهد آمد. اسرائیل بزرگ: از نیل تا فرات. کردستان بزرگ: از شرق ترکیه تا شرق ایران. ارمنستان بزرگ از همانجای کوچکی که هستند تا ناف ایران و شرق ترکیه. البته با تکنولوژی کنونی می شود کوه آرارات را هم جابجا کرد و به ایران برد. اگر خدای نخواسته بقایای کشتی نوح در کناره های کوه آرارات یافت شود که لابد اسرائیلی ها ادعای مالکیت می کنند. دیگه واویلا. اگر این نفت نبود! نفت را ترا بخدا ول کنیم. یهمه باهم. یکدفعه. نفت را ول کنیم. نخواستیم. وگرنه اسرائیل میرود زیر دامن لبنان می گوید نفت دریای بین لبنام و قبرس مال منست. غده س سرطانی هم همین کار را می کند. یکدفعه بزرگ می شود و می گوید اینجا مال منست. همه اش مال منست و مرگ را برای همه و خودش ارمغان می آورد. راه حل عدالت یا بهتر بگویم تعدیل است. چه معنا دارد کشور به این بزرگی، با آنهمه نفت و گاز و آب شیرین فقط برای شش میلیون لیبیایی باشد. گاو چران ها که به دنبال علوفه هستند درست می گفتند. این که یک مشت عرب و عجم کونشان را روی نفت گذاشته اند دلیل نمی شود که آنهمه نفت مال آنها باشد. باید آن را تعدیل کرد. آن هم مانند علوفه است و مال همه ی چارپایان. اگر چارپا بداند ما دو پایان چقدر غصه ی آن ها را می خوریم تا ابد وفادار ما میمانند. حال این زمین وزمان و نفت و علوفه و زبان و علم و ادب و ما بچه های آدم. کی بود گفت "خدا خر رو شناخت و شاخش نداد؟!".فرخ باور - http://ammi.ir

     

    حق من در سرزمين مادري ام

     حق من در سرزمين مادري ام      
    حقوق و مساله يي به نام ايرانيان خارج از كشور

      1-در روزهاي گذشته به دنبال توجه شايسته و به هنگام وزير محترم اطلاعات به مساله ايرانيان خارج از كشور كه در بردارنده پيامي مثبت و اميدبخش براي ايرانيان خارج از كشور بود گفت وگوهايي در باره اين مساله در فضاي مطبوعاتي و رسانه يي كشور مطرح شد. اين جانب با تجربه حدودا سه ساله اقامت در خارج از كشور در دو نوبت مناسب ديدم نكاتي را در اين باره مطرح كنم. به مساله ايرانيان خارج از كشور مي توان از جنبه هاي گوناگون نگريست.

      2- از چشم انداز فقهي- حقوقي به نظر مي رسد كه انسان ها نسبت به سرزميني كه در آن متولد مي شوند نوعي ملكيت مشاع دارند. اين ملكيت مشاع امري صرفا ذهني و انتزاعي نيست، بلكه در قالب برخورداري از برخي حق ها عينيت مي يابد: مانند: حق بر تابعيت، حق بر تعيين نوع نظام سياسي حاكم، حق بر انتخاب مديران عالي رتبه كشور، حق بر مشاركت سياسي و اجتماعي و... اين حق ها البته مثل هر مورد ديگري مسووليت ها و وظايفي را هم در پي مي آورد. اين حق ها نمونه هاي روشن «حق الناس» هستند. اعتبارياتي كه در قالب «حق هاي نوپيدا» توسط عقلااختراع و ابتداع مي شود، اگر با اصول آموزه هاي اسلامي مخالف نباشند، مورد تاييد اسلام است. حق الناس از نظر تعاليم اسلامي به دست درازي به مال مردم محدود نمي شود. در وضع هرگونه محدوديت قانوني يا اداري و رويه يي براي تابعان يك كشور بايد به
        «حق هاي» آنها توجه كرد. دست و دل بازي به خرج دادن در وضع مقررات يا رويه هاي محدود كننده روا نيست. حتي با كساني كه مرتكب جرم شده اند بايد با رعايت اين حق ها و تنها در چارچوب قانون و رويه هاي رسمي و كاملاشفاف و قابل پيش بيني برخورد شود. البته كيست كه نداند اصل «عفو» و «رحمت» از اصول بنيادين تعاليم و قضاي اسلامي است.
        
        3- ايرانيان خارج از كشور به مقتضاي زيست در خارج از وطن با مسائل انساني، عاطفي و اخلاقي عميقي هم سر و كار دارند كه تفصيل آنها در اين مختصر نمي گنجد. سخن كوتاه آنان كه در ايران متولد شده اند، مثل همه كساني كه در سرزمين مادري شان متولد مي شوند، دلبستگي هاي خاصي به سرزمين، هموطنان، خويشان و نزديكان خود دارند. محروم كردن مردم از موهبت ديدار با سرزمين مادري شان و تماس هاي طبيعي و عاطفي با كسان و دوستان شان اخلاقي نيست. اين محروميت عاطفي حتي مي تواند به اختلال هاي رواني و شخصيتي بينجامد. يك تحقيق كامل روانشناختي مي تواند ابعاد دلتنگي و افسردگي و حس غريب غربت و دوري از وطن را شرح و بسط دهد. اين كار در توان نويسنده اين سطرها نيست. اميدوارم مسوولان مربوطه در اين باره مطالعه يي ميداني و علمي انجام دهند. آنچه من از نزديك گاه مشاهده مي كردم حس دلتنگي غريب، اشك هاي ريزان و بغض هاي تركيده شماري از ايرانيان بود كه بعضا به دلايل واهي و ترس هاي موهوم جرات ديدار ايران را نداشتند. مسوولان كشور مي توانند و بايد اين ترس هاي موهوم را بزدايند. گمان نمي رود مسوولان در برابر اين عواطف و احساسات هيچ مسووليتي نداشته باشند. چه دليلي دارد كه خانواده هاي ايراني به دلايلي كه گاه واقعيت ندارد براي برگزاري مراسم عروسي عزيزان خود از سراسر جهان در كشورهاي همسايه گرد هم بيايند و از حضور در ايران محروم مانند.
        
        4- به ايرانيان خارج از كشور از چشم انداز «سرمايه انساني» هم مي توان نگاه كرد. شمار زيادي از ايرانيان خارج از كشور سرمايه هاي ارجمندي هستند كه با صرف هزينه هاي فراواني از بودجه عمومي كشور به نيرويي متخصص و كارآمد تبديل شده اند. تا آنجا كه من خبر دارم همه مسوولان بالاي نظام دل نگران موج مهاجرت نخبگان هستند و در اين باره پيگيري هايي را هم انجام داده و مي دهند. بسياري از كشورها براي جذب نخبگان و مغزهاي خلاق ايراني هوشمندانه برنامه ريزي كرده اند. هرگز روا نيست ما با نگاه نادرست خود به مساله مهاجرت ايرانيان همان راه و رويه يي را برگزينيم كه به نفع ايران نيست و به موفقيت كشورهاي ديگر براي جذب نخبگان ايراني كمك مي كند.
        
        5- جدا از مهاجرت نخبگان، شماري از ايرانيان خارج از كشور در سايه تحصيل يا اشتغال به كارهاي بزرگ علمي و تخصصي در بخش هاي دولتي يا خصوصي تجربه هاي ارزشمندي كسب كرده اند. بستن باب مراوده با آنها و محروم كردن كشور از دانش و تجربيات آنها نامعقول است. در جهاني كه از «ديپلماسي علمي» سخن گفته مي شود. كشورها به نخبگان خود در خارج از مرزها همچون عوامل و زمينه هايي براي توسعه مبادلات علمي و فني نگاه مي كنند. براي تحقق اين امر آساني مراوده و حضور فيزيكي يك ضرورت
        انكار ناپذير است. از عدالت خداوند به دور است كه همه دانايي ها و توانايي ها را تنها به مردم يك سرزمين عنايت كند. خداوند متعال به اقتضاي حكمت و رحمت خويش همه چيز را به همگان داده است و ملت ها را به نوعي نيازمند يكديگر قرار داده است تا آنان در تعاملي فعال و سازنده از يكديگر بياموزند و به يكديگر ياد دهند.
        
        6- حفظ ارتباط ايرانيان خارج از كشور با ايران، ارتباط آنان را با فرهنگ اسلامي- ايراني عميق تر مي كند. آساني مراودات فيزيكي و حضوري ايرانيان در ايران، آنان را با تحولاتي كه در حوزه فرهنگ اسلامي- ايراني رخ مي دهد، آشنا مي سازد. از پديده هاي رايج در ميان ايرانيان خارج از كشور يا دست كم ساكن ايالات متحده يكي اين است كه برخي حوالي سال هاي پيروزي انقلاب اسلامي ايران را ترك گفته اند و ديگر به ايران باز نگشته اند. تصورات بسياري از آنان از ايران همان ذهنيت هاي پيشين است. از نقطه نظر مذهبي آنان در جريان تحولات فكري و ديني كه طي بيش از سه دهه در ايران رخ داده است، قرار نگرفته اند و به نوعي در نقطه يي از تاريخ جا مانده اند. از مشكلات چنين كساني يكي اين است كه آنان هرگز نمي توانند باورهاي مذهبي را به فرزندان خود بياموزند: زيرا از همراهي با تحولات فكري و ديني بازمانده اند و داشته ها و دانسته هاي قديمي آنان هرگز پاسخگوي نيازهاي جوانان و نوجوانان آنان نيست.
        
        7- نياز پيش گفته در نسل دوم مهاجران و كساني كه در خارج از كشور متولد شده اند و هرگز ايران را نديده اند به مراتب عميق تر است. بسياري از آنان تنها نام ايران را شنيده اند يا تصوري كه در غرب از ايران ارائه مي شود را ذهن دارند: سيمايي كه معمولاسياه و به مراتب بدتر از واقعيت جامعه ايراني است. برخي از آنها تنها فرصت يافته اند زمان اندكي را در ايران و دامان فرهنگ اسلامي- ايراني ايرانيان سپري كنند. من شخصا به مواردي از مسلمانان نسل دوم برخورد كردم كه حتي مشتاق حضور در ايران براي تحصيلات حوزوي بودند: ولي گذار از روندهاي اداري حضور در ايران و چيرگي بر جو غير واقعي بيم و هراس براي شان چندان آسان نبود. پيداست كه ما وظيفه داريم اين بيم و هراس را هم به لحاظ عملي و هم به لحاظ ذهني كاهش دهيم. حضور بيشتر ايرانيان نسل دوم در ايران، شكاف ميان نسلي را كاهش مي دهد و چيزي به نام «خانواده ايراني» در خارج از مرزهاي جغرافيايي ايران را تقويت مي كند.
        
        8- ايران مهد و كانون تشيع و آيين اهل بيت(ع) است. ايرانيان دين خواه و دين ورز و مواليان اهل بيت (ع) نيازهاي مربوط به اين حوزه را تنها از راه ارتباط هاي وسيع، پيوسته و آسان با ايران مي توانند برآورده سازند. به لحاط فرهنگي و آموزشي هيچ كشور ديگري نمي تواند نقش ايران را در اين باره ايفا كند و اين نياز را برآورده سازد. حتي يك برنامه درسي جامع و روزآمد براي آموزش اسلام اهل بيت(ع) به كودكان و نوجوانان وجود ندارد. به دليل سياست هاي انقباضي، حضور روحانيان و دين شناسان شايسته در خارج از كشور براي پرداختن به نيازهاي علمي و آموزشي ايرانيان با كاستي هاي جدي روبه روست. مطمئنا توسعه و گسترش رابطه ايرانيان با ايران به رفع اين كاستي و همانندهاي آن بسي كمك مي كند.
        
        9- در اسناد گوناگون جمهوري اسلامي ايران و ديدگاه هاي مسوولان كشور بارها بر گسترش زبان پارسي تاكيد شده است. يكي از راه هاي عملي و موثر در اين باره گسترش و توسعه ارتباطات ايرانيان با ايران و حضور آنها در ايران است. امروزه حضور در كشوري كه فراگيري زبان ساكنان آن مورد نظر است از راهكارهاي بسيار كارآمد و تجربه شده است. در مدت اقامتم جوانان بسياري را ديدم كه صرفا بدين منظور به حضور در ايران و آموختن اين زبان تمايل شديد داشتند: اما موانع واقعي و ذهني براي حضور آنان هم كم نيست. توسعه و تسهيل حضور ايرانيان مقيم خارج در ايران بي گمان به اين مهم كمك مي كند.
        
        10- رفت و آمد هاي آسان، گسترده و پيوسته ايرانيان در ايران وجه اقتصادي هم دارد. جدا از مبادلات علمي و فرهنگي و بستر سازي براي سرمايه گذاري هاي اقتصادي در شرايطي كه صنعت جهانگردي ما با وضعيت بسيار نامناسبي دست به گريبان است، مراودات ايرانيان به پروازهاي هواپيمايي به ايران گرمي مي بخشد و بر شمار مسافران فرودگاه هاي خلوت ما مي افزايد. بر بازار فرش و صنايع دستي اندك تاثيري مي گذارد كه به نوبه خود بايد آن را غنيمت شمرد. آنان كه دل مشغول مسائل امنيتي هستند از ياد نبرند كه امنيت پايدار در سايه يك توسعه همه جانبه به دست مي آيد. جامعه فقير و نابرخوردار از اقتصاد سالم و رفاه هرگز طعم شيرين امنيت را نمي چشد: حتي اگر دژواره باشد و همه اطراف آن را برج و بارو و قلعه فرا گرفته باشد.
        
        11- انقلاب اسلامي يك انقلاب فرهنگي بود، نه انقلاب نظامي و تسليحاتي. بنا بوده و هست كه پيام اين انقلاب از طريق كلمات و مبادلات فرهنگي به گوش جهانيان برسد. شمار زيادي از ايرانيان خارج از كشور مي توانند سفيران فرهنگ اسلامي- ايراني باشند: مشروط به اينكه خود از وضعيت كشور خويش رضامند و خرسند باشند. بخشي از اين خرسندي با شناخت عيني و دقيق از جامعه ايراني به دست مي آيد كه لازمه آن نيز حضور در ايران و شناخت مسائل از نزديك است. برخورد كريمانه و كرامت محور با اين هموطنان و پايبندي به حقوق شرعي و قانوني آنان در اين باره يك ضرورت است. كسي كه از سوي كشور و نظامي بي دليل مورد بي مهري و طرد قرار گرفته باشد، هرگز نمي تواند سفير آن كشور و نظام باشد. حتي آنان كه به هر دليل نخواهند چنين مسووليتي را ايفا كنند از حقوق انساني و قانوني خود به عنوان يك ايراني برخوردارند و دليلي ندارد آنان را در شمار ستيزه گران قرار دهيم.
        
        12- هر يك از عوامل ياد شده يا مجموعه آنها كافي است تا به مساله ايرانيان خارج از كشور تنها با ديد سياسي بسته و نگاه امنيتي يك بعدي نگاه نكنيم، بلكه با ژرف نگري به واكاوي و بازخواني سياست ها و رويه هاي موجود در اين باره و اصلاح و بهبود آنها بينديشيم و ايرانيان را بي جهت از حضور در ايران محروم نكنيم. گمان نمي كنم اين كاري لغو و بي اثر باشد، بلكه پرداختن به مساله يي ملي و همزمان يك ضرورت انساني، اخلاقي و ديني است.
       نويسنده: دكتر رحيم نوبهار پژوهشگر حوزوي و عضو هيات علمي دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي*
        روزنامه اعتماد، شماره 2769 به تاريخ 14/6/92، صفحه 11 (حقوق)

    صفحه قبل 1 صفحه بعد

    درباره ما
    پرنده را که آزاد کنی روزی برمــــــی گردد و مــــــــــــــنِ خاکـــــــی از ایـــــن اتفــــــاق زمینی زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم....
    آمار
    آمار مطالب
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 24
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید دیروز : 7
  • ورودی امروز گوگل : 1
  • ورودی گوگل دیروز : 1
  • آي پي امروز : 2
  • آي پي ديروز : 2
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 2310
  • بازدید سال : 4422
  • بازدید کلی : 36094
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.190.159.10
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • امکانات جانبی
    آخرین نظرات کاربران
    لیلا44 - سلام بسیار جالب بود - 1394/12/14/azsarzaminemada
    ناصر پویان(امیداسلامی عربانی سابق) - همشهری فرهیخته و بزرگوار
    به شما محقق و نویسنده صومعه سرایی افتخار می کنم .خداوند شماها زیاد کند. یک ملت به فرزندان فرهیخته خود افتخار می نه پول ومالدارش . خدا شماها را حفظ کند .مقاله شیخ عبدالقادر گیلانی (صومعه سرایی) این حقیر را که به زبان انگلیسی در خارج چاپ ومنتشر شده را ملاحظه فرموده و به همشهریهای دیگر نیز معرفی فرمایید.بنده مقاله فارسی شما در باره ایشان را خواندم - لذت بردم.با احترام پدرانه-ناصر پویان - 1394/11/18/azsarzaminemada
    ناصر پویان(امیداسلامی عربانی سابق) - همشهری فرهیخته و بزرگوار
    به شما محقق و نویسنده صومعه سرایی افتخار می کنم .خداوند شماها زیاد کند. یک ملت به فرزندان فرهیخته خود افتخار می نه پول ومالدارش . خدا شماها را حفظ کند .مقاله شیخ عبدالقادر گیلانی (صومعه سرایی) این حقیر را که به زبان انگلیسی در خارج چاپ ومنتشر شده را ملاحظه فرموده و به همشهریهای دیگر نیز معرفی فرمایید.بنده مقاله فارسی شما در باره ایشان را خواندم - لذت بردم.با احترام پدرانه-ناصر پویان - 1394/11/18/azsarzaminemada
    حمید یزدانی - «برای خالو قربان »
    شرم از آیینه تالار
    می بارید
    وزمین را
    توان شکافتن و
    بلعیدنت نبود
    که به پابوس رفته بودی
    سرهنگ
    القاب ارزانی تو
    ستاره را وا گذاشتی و
    دلخوش حلب پاره هایی
    آویز سینه ات
    از نام گرم «خالو» گذشتی و
    در هیئت مردابی
    بر خاک پای کسوف بوسه زدی
    وامان نامه ات
    کاکل خونین رفیقی شد
    هم کاسه ی دیروزت
    که جنگل را
    اعتبار می بخشید
    دلم برای تفنگت می سوزد
    دلم برای
    ایلت
    نامت بوی خیانت می دهد
    سرهنگ
    القاب ارزانی تو
    کاش به «خالو»بودن
    دل می بستی
    سرهنگ

    «آذر 66»
    «مهدی ریحا نی» صومعه سرا - 1394/9/14/azsarzaminemada
    دنيا رحيمي - مطالبتون خيلي جالب بود خيلي به دردم خورد منم پدر بزرگم سنگجوبي بودند خوشحال شدم - 1394/7/19/azsarzaminemada
    - با سلام سایت دهستان مرکیه با ادرس بگذارید تا بتوانیم دراین روستا سایت داشته باشینپم
    شماره تماس:091962337746 - /
    مریم - سلام ،لحظاتی رو با مطالعه مطالب وبلاگتون لذت بردم . موفق و موید باشید . اگر لایق دونستید و وبلاگ بنده حقیر رو هم لینک بفرمائید خوشحال می شم . - 1393/5/18
    سنجرانی - سلام امروز موفق شدم همه ی مطالبه وبلاگو بخونم مطالب بسیار عالییی و مفید بودن اشعار بسیار زیبا و قابل تحسین صومعه سرا هم که بی نظیر، شدیدا مشتاق یک سفر شدم به صومعه سرا ، نکته ها و حکایتهای مدیریتی هم که فوق العاده بود مخصوصا ( دلیلی برای زندگی).
    با آرزوی موفقییت روز افزون ، و دستیابی به هر انچه که میخواهید.
    موفق باشید. - 1393/5/6
    مرواریـــــــــــــــــــــــــــد - داداش وبلاگ خیلی خوبی داری عالــــــــــــــــــــــــی - 1393/3/11
    دفتر بیمه آسیا نمایندگی صومعه سرا - سلام هم شهری خوشحال میشم لینکمون کنی در صورت موافقت با تبادل لینک بهمون خبر بده
    مطالب جالب بود لطفا مطالب بیشتری راجع به شهرستانمون بذار اگر کار بیمه ای هم داشتی به ما سر بزن
    موفق باشی - 1393/2/28